کد مطلب:161343 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:136

عاقبت عمرسعد
مختار در آن روزهایی كه دست به انتقام خون شهدای كربلا زد، نسبت به عمرسعد بیش از همه حساس بود. از طرفی قبلا بخاطر مصالحی، امان نامه ای به عمرسعد داده بود و از طرف دیگر، عمرسعد هم بهانه ای بدست مختار نمی داد تا در شورش علیه مختار شریك نباشد و لذا مجازات وی به تأخیر افتاد.

هنگامی كه عمرسعد متوجه شد كه مختار در صدد دستگیری و مجازات اوست، یك شب از كوفه پا به فرار گذاشت. مختار متوجه ی ماجرا شد؛ لذا خوشحال شده و این حادثه را بهانه ای برای نقص پیمان بشمار آورد. از این رو كسی را بدنبال فرزند عمر سعد یعنی حفص فرستاد. از وی پرسیدند پدرت كجاست؟ گفت كه در منزل خود اوست. مختار ابوعمره را مأمور جلب عمرسعد كرد. وی نیز فورا اطاعت كرده و عمرسعد را برای مختار جلب كرد. عمرسعد قصد نبرد داشت كه ابوعمره فرصت نداد و شمشیر خود را به فرق عمرسعد زد و او را به درك واصل كرد و سر از بدنش جدا كرده و برای مختار آورد. مختار رو به حفص كرده و گفت: آیا این سر را می شناسی؟ گفت این سر پدرم است. سپس مختار دستور داد حفص را به پدرش ملحق كنند؛ كه سر وی را جدا كرده، كنار سر پدرش نهادند. [1] .


[1] تجارب الامم ج 2، ص 151 - قصه ي كربلا، ص 652.